من الان دقیقا ۱ ماهه که من گوشت نمی خورم
می دونی .. اگه بخواهی به یکی که خدا رو قبول نداره با استدلال خدا رو بفهمونی و استدلالهایی که آقای فیضی سر کلاس دینی میگه رو بگی .... قاه قاه بهت می خنده و می گه این ابله با چه استدلالهای احمقانه ای خام شده !
این یه اعتقاده ، بعضی دوستان پرسیدن که چرا گوشت نمی خوری ؟! ... و وقتی استدلال هام رو میگم ... :
- شما هم که با این استلالهای مسخره خر شدی
- ۲ روز دیگه همه این کارا یادت میره ، مثل آدم زندگیت رو می کنی ...
- چرا گوشت نمی خوری ؟ تو که لاغری ؟ ... مگه واسه لاغر کردن نیست ؟
- واسه بدن ضرر داره ها ! تو هم که تو سن رشد ...
(با تشکر از دوستانی که هیچ نظری ندادند ! )
ولی خوب می دونی تصور کشتارگاه خیلی چندش آوره ... :
بمحض ورود به این ساختمان کثیف غم انگیز بوی خونی که خفقان به قلب می آورد ، زمین نمناک ، خون تازه ای که از هر سو روان است ، فریادهای جانگدار حیوانات ، جسدهایی که به خون آغشته شده و با تشنج می لرزد .
پذیرایی کنندگان آنها با چهره های درنده جلو می آیند و هر کدام کارد و ساطوری خونین به دست وارد می شوند ، پیش بند آنها آغشته به خون بسته شده ی سیاه و چربی برق می زند ، سپس حیوانات بینوا را بزحمت از همدیگر جدا می کنند و دست و پاهای آنها را تا می کنند و اگر مقاومتی بکنند با یک لگد و زور ورزی او را زمین می زنند .حیوان بیچاره دیوانه وار کوشش می کند تا خودش را رها کند ولی سر او را پیچ داده ، گلویش را با کارد پاره می کنند. آن قوت خون فوران می زند ....
چشمهای سیاه و درخشان حیوان که تا چند وقیقه پیش از زندگانی سرشار بود غبار مرگ پرده هایی روی آن می پوشاند و زبان از دهانش با کف خونین بیرون می آید ، بعد شکمش را شکافته دل و روده ی حیوان را بیرون می کشند و ... خون غلیظ گندیده که مگس و پشه رو آن پرواز میکنند منظره ی چرکین و مهیبی را نمایان می سازد
. قصابها تا بازوی خودشان را در روده و خون حیوان فرو میبرند پس از آن پوست او را جدا می کنند و بعد آن لاشه های لرزان حیوانات را با سرهای او جدا می کنند .
اینحال بسیار ترسناک است ، نه از نظر زجر و شنکنجه حیوانات ، بلکه بسب آنکه بدون لزوم ، انسان احساسات ، رحم و اتحاد با مخلوقات طبیعت را در خودش به زور خفه کرده . به نظر من ستمگری و کشتار نسبت بحیوانات دشنام و ناسزا به شرافت و مقام انسانیت است .
حواس انسان از میوه لذت می برد ، چشم او از دیدنش و شامه از بوی آن و ذائقه از مزه ی گوارای میوه محفوظ می شود میل غریزی انسان از دیدن کشتار و خوراکهای خونین متنفر است .
بچه که هنوز ذائقه ش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور می کند و تا فرصتی می یابد به سراغ میوه و شیرینی می رود . این میل همانقدر طبیعی است که بچه گربه یا سگ سر یک تکه استخوان بیکدیگر غرش کرده و آنرا با لذت می بلعند .
بو و صحنه ی قصابی و میوه فروشی ... کدوم لذت بخش تره ؟
اینا دوستانی اند که می گن الان از رو کتابهاشون و چیزهاییکه تو کتابهای دیگه ازشون نوشته شده فهمیدن گیاهخوار بودن :
همر ، سقراط ، افلاتون ، ارستو ، اپیکور ؛ حضرت علی ، ابو علی سینا ، ناصر خسرو ، شیخ نجم الدین ، رازی ، معری ، شیخ عطار
می دونی .. اگه بخواهی به یکی که خدا رو قبول نداره با استدلال خدا رو بفهمونی و استدلالهایی که آقای فیضی سر کلاس دینی میگه رو بگی .... قاه قاه بهت می خنده و می گه این ابله با چه استدلالهای احمقانه ای خام شده !
این یه اعتقاده ، بعضی دوستان پرسیدن که چرا گوشت نمی خوری ؟! ... و وقتی استدلال هام رو میگم ... :
- شما هم که با این استلالهای مسخره خر شدی
- ۲ روز دیگه همه این کارا یادت میره ، مثل آدم زندگیت رو می کنی ...
- چرا گوشت نمی خوری ؟ تو که لاغری ؟ ... مگه واسه لاغر کردن نیست ؟
- واسه بدن ضرر داره ها ! تو هم که تو سن رشد ...
(با تشکر از دوستانی که هیچ نظری ندادند ! )
ولی خوب می دونی تصور کشتارگاه خیلی چندش آوره ... :
بمحض ورود به این ساختمان کثیف غم انگیز بوی خونی که خفقان به قلب می آورد ، زمین نمناک ، خون تازه ای که از هر سو روان است ، فریادهای جانگدار حیوانات ، جسدهایی که به خون آغشته شده و با تشنج می لرزد .
پذیرایی کنندگان آنها با چهره های درنده جلو می آیند و هر کدام کارد و ساطوری خونین به دست وارد می شوند ، پیش بند آنها آغشته به خون بسته شده ی سیاه و چربی برق می زند ، سپس حیوانات بینوا را بزحمت از همدیگر جدا می کنند و دست و پاهای آنها را تا می کنند و اگر مقاومتی بکنند با یک لگد و زور ورزی او را زمین می زنند .حیوان بیچاره دیوانه وار کوشش می کند تا خودش را رها کند ولی سر او را پیچ داده ، گلویش را با کارد پاره می کنند. آن قوت خون فوران می زند ....
چشمهای سیاه و درخشان حیوان که تا چند وقیقه پیش از زندگانی سرشار بود غبار مرگ پرده هایی روی آن می پوشاند و زبان از دهانش با کف خونین بیرون می آید ، بعد شکمش را شکافته دل و روده ی حیوان را بیرون می کشند و ... خون غلیظ گندیده که مگس و پشه رو آن پرواز میکنند منظره ی چرکین و مهیبی را نمایان می سازد
. قصابها تا بازوی خودشان را در روده و خون حیوان فرو میبرند پس از آن پوست او را جدا می کنند و بعد آن لاشه های لرزان حیوانات را با سرهای او جدا می کنند .
اینحال بسیار ترسناک است ، نه از نظر زجر و شنکنجه حیوانات ، بلکه بسب آنکه بدون لزوم ، انسان احساسات ، رحم و اتحاد با مخلوقات طبیعت را در خودش به زور خفه کرده . به نظر من ستمگری و کشتار نسبت بحیوانات دشنام و ناسزا به شرافت و مقام انسانیت است .
حواس انسان از میوه لذت می برد ، چشم او از دیدنش و شامه از بوی آن و ذائقه از مزه ی گوارای میوه محفوظ می شود میل غریزی انسان از دیدن کشتار و خوراکهای خونین متنفر است .
بچه که هنوز ذائقه ش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور می کند و تا فرصتی می یابد به سراغ میوه و شیرینی می رود . این میل همانقدر طبیعی است که بچه گربه یا سگ سر یک تکه استخوان بیکدیگر غرش کرده و آنرا با لذت می بلعند .
بو و صحنه ی قصابی و میوه فروشی ... کدوم لذت بخش تره ؟
اینا دوستانی اند که می گن الان از رو کتابهاشون و چیزهاییکه تو کتابهای دیگه ازشون نوشته شده فهمیدن گیاهخوار بودن :
همر ، سقراط ، افلاتون ، ارستو ، اپیکور ؛ حضرت علی ، ابو علی سینا ، ناصر خسرو ، شیخ نجم الدین ، رازی ، معری ، شیخ عطار
، مولوی ، شودن برگ ، نیوتن ، پاسکال ، لا مارتین ، تولستوی ، فابر ، ادیسون و ...
از وبلاگ آرری
No comments:
Post a Comment