گربه زاييده بود؛ پنج تا گربه زيبا و تر و تميز. بچهها را آورده و گذاشته بودشان توي كابينت. همسرم از قبل سفارش كرده بود
من توي كابينت جايي برايشان درست كرده بودم. روزهاي اول، پيش خودم فكر كردم حالا كه زنم رفته، كاري هم از دست من ساخته نيست، خيلي خب،مينشينم يك جا و فكر ميكنم. با خودم كلنجار ميروم. سعي ميكنم تكه پارههاي زندگيام را كنار يكديگر بچينم، ببينم اين مشكل من و همسرم از كجا شروع شد. ولي از روز اول، گربه مرتب اذيت ميكرد
وقتي ميآمدم توي آشپزخانه، فوري سرش را از سوراخي كه توي كابينت ايجاد كرده بودم، بيرون ميآورد، ميپريد بيرون. خودش را ميماليد به در يخچال، ميوميو ميكرد و بين پاهايم ميگشت. بعد، دوباره روي زمين غلت ميزد، دست و پايش را ميكشيد به زمين و خرخر ميكرد. من جگرها را از يخچال بيرون آوردم، خرد كردم و ريختم روي پلاستيك. گربه همه را تا دانه آخر خورد و با ولع هم خورد. اما به يك ساعت هم نميكشيد كه باز ميخواست
وقتي جگرها تمام شدند، من مقداري نان ريختم روي پلاستيك كه نخورد. بعد حتي وقتي نانها را توي مقداري دنبه سرخ كردم و ريختم روي پلاستيك، باز هم نخورد. ميوميو ميكرد. يك ميوميوي بيپايان
آمدم توي نشيمن نشستم روي كاناپه. نكتهبرداريها را از كتابي كه خوانده بودم برداشتم و مرور كردم: «به چه بازيهايي علاقه داريد؟ و جواب پدر، اين: وقتي اين همه بازي واقعي در جريان است، احتياج به بازيهاي من درآوردي ندارم
داشتم به اين جمله فكر ميكردم كه يكهو گربه پريد روي كاناپه. بعد آمد و ميان پاهايم گشت زد. من دود سيگار را پوف كردم توي صورتش. يك لحظه از جايش بلند شد و كمي آنطرفتر نشست. اما دوباره آمد و بين پاهايم غلت زد و خودش را ماليد به كاناپه و پنجههايش را كشيد به پرزهاي مبل و خرت خرت صدا كرد. گفتم: «پيشته، پيشته.» اما اعتنايي نكرد. عصبي شدم. خواستم بگويم گربه صفت كه نگفتم. زيرسيگاري را برداشتم و محكم كوفتم توي سرش. جيغ خفهاي كشيد و در رفت
بعد نشستم. سرم را گذاشتم روي دستهام. به جمله همسرم فكر كردم: «خيلي مواظبش باش. يه جايي توي كابينت براش درست كردم
بعد با خودم ديالوگهاي فيلمي را با صداي بلند گفتم: «اين ضعف من از كجا مياد؟ از پدرم؟ از مادرم؟ از وطنم؟ از همسرم؟ همسرم...» همسر من، عشق من، سهم من
صبح روز بعد كه از خواب بيدار شدم، اولين كاري كه كردم، رفتم قصابي و جگر خريدم. وقتي برگشتم و توي كابينت را نگاه كردم، ديدم خبري از گربهها نيست. سرم را بالا كردم، ديدم گربه يكي از بچههايش را به دندان گرفته و ميخواهد از پنجره پايين بپرد. نگاهي آرام به من انداخت. چشمهايش فسفري شده بود. بعد چرخيد و از پنجره بيرون پريد. فرياد زدم: هي! كجا مي ري؟
رفتم بيرون، ديدم گربه ميان رديف درختها گم شد. خواستم بگويم گربهصفت كه نگفتم.
حالا تمام عذاب من رفتن اين گربه است. من از همه ميخواهم كه فكري براي پيدا كردن گربه بكنند. براي راهنمايي بيشتر، يك عكس از گربه، همان عكسي كه روي ميز آرايش همسرم است را اينجا برايتان آوردهام تا اگر ديديدش، به من اطلاع دهيد.
از شما ميخواهم تمام ذهنتان را براي يافتن گربه متمركز كنيد. ببينيد آيا خودتان درباره گربهها چيزي ميدانيد يا كسي را سراغ داريد كه با گربهها آشنايي داشته باشد يا اينكه اصلا چه اتفاقي ميافتد كه يك گربه از خانه خودش فرار ميكند يا چه ترفندي براي بازگرداندن گربـــهاي كـه خانهاش را ترك كرده وجود دارد؟
يادتان باشد كه هر لحظه ممكن است همسرم برگردد. براي يافتن گربه فكري كنيد. اصلا فكرش را بكنيد، ادامه زندگي من و همسرم به پيدا شدن اين گربه بسته است. خيلي خيلي خيلي اهميت دارد. پس جايزه اين بار، از همه جوايز قبل ارزندهتر و با اهميتتر است؛مصرف رايگان يك سال جگر و يك دستگاه آستونمارتين
DB9منبع : همشهری آنلاین
No comments:
Post a Comment