Kill it & Grill it
چندروز پیش نمیدانم در کدام کانال تلوزیون درباره شکار برنامهای دیدم. تانزانیا یکی از کشورهای مورد علاقه دوستداران شکار است. در مزرعه بزرگی حیواناتی از قبیل پلنگ، یوزپلنگ و ببر را برای شکار پرورش میدهند و شکارچیان اروپایی در ازای ٢٠٠٠ یورو برای ببر، ١٨٠٠ یورو برای پلنگ و ١٥٠٠ یورو برای یوزپلنگ، این حیوانات را از فاصله مطمئن با تفنگ دوربیندار و از پشت میلهها به خاک و خون میکشند، در کنار آنها عکس میگیرند، یک تکه از دم، گوش یا دندان آنها را به عنوان یادگاری از جسد آنان جدا میکنند و به کشور خود باز میگردند
در همین برنامه از کتابی هم صحبت شد به نام «بکشش و کبابش کن». آنطور که از عنوان این کتاب برمیآید، نویسنده آن میتواند آمریکایی باشد. و البته آمریکاییست، و اینکه کتابش در عرض مدت کوتاهی به کتاب مقدس شکارچیان کبابپرست جهان تبدیل شده است، نشاندهنده وجود خلقوخوی آمریکایی در سراسر دنیاست. کاش یک مترجم متعهد ایرانی این کتاب را برای کبابپرستان خونریز ایرانی ترجمه میکرد!
نزد کسانی که به شرع دینی پایبند هستند، شکار حیوانات حرامگوشت، الا برای دفاع از خویشتن ممنوع است. همینطور شکار حیوانات حلالگوشت تنها به شرطی مجاز است که ممر معاش شکارچی باشد و در غیر این صورت گناه محسوب میشود. به نظر من شکار به عنوان تفریح اوج شقاوت است و تفریح به قیمت خون حیوانات یکی از سخیفترین رفتارهایی است که میتواند از انسان سربزند.
من خودم این شقاوت را تجربه کردهام. وقتی که بچههای دبستانی بودیم با تفنگ بادی گنجشکها را میزدیم و وقتی که از شاخه درخت پرپرزنان به زیر میافتادند، کله آنها را میکندیم. هنوز لرزش مرگ آنها را در دستهایم حس میکنم. خاطرم هست، اوایل و اواسط فصل بهار برای شکار گنجشک وقت مناسبی بود. اوایل بهار گنجشکها از عطر گیاهان سرمست هستند و بین گنجشکهای نر جنگ و دعوا بر سر بهدست آوردن مادهها شدید است و به این خاطر حواس آنها از آنچه که در اطرافشان میگذرد پرت است و به اندازه کافی محتاط نیستند. در اواسط بهار چون مستی حاصل از عطر ریاحین از سر آنها میپرید و جذابیت مادهها از میان میرفت، شکار آنها سخت میشد. اما در همین مواقع بود که نوبت شکار بچهگنجشکهایی میرسید که تازه پرنده شده بودند و از لانه بیرون آمده بودند و به خاطر کمتجربگی مانند پدرمادرهایشان نمیدانستند باید با دیدن بچههایی که دولادولا خودشان را پای درخت میرسانند، بلافاصله فرار کنند. شقاوت غریزی انسان اولیه بر روح ما حاکم بود. از سقوط پرنده ظریفی که از سر شاخهای به سر شاخه دیگر میپرد لذت میبردیم. وقتی که تیر به آنها اصابت میکرد، ناگهان بالهایشان شل و آویزان میشد و مانند تکهای سنگ از درخت به زیر میافتادند. چه صحنه زشت و نفرتآوری. چطور میتوانستیم از چنین صحنهای شاد شویم. من به این مسئله خیلی فکر کردهام، اما هنوز دلیل این شقاوت بزرگ برایم کاملا روشن نیست. آیا تلافی فشارهای خانواده و مدرسه را سر گنجشکها درمیآوردیم؟ آیا چشیدن احساس «موفقیت» این قدر ما را کور و بیرحم میکرد؟ آیا قساوتی که در حق این موجودات به خرج میدادیم به ما که ضعیف بودیم احساس قدرت میداد؟ نمیدانم. هرچه بود، با اینکه معمولا آنها را کباب کرده و میخوریم، انگیزه کشتن آنها گرسنگی ما نبود.
فکر میکنم، شقاوت نسبت به حیوانات به این خاطر نزد ادیان مختلف نکوهیده است که در روح انسان انقباض ایجاد میکند. امروز که سالها از آن دوران گذشته است و برای من ناپسندی رفتار آن جوانک دهدوازده ساله که من بودم، آشکار است، هنوز هرگاه یاد آن دوران میافتم، این انقباض کهنه را در روح خود حس میکنم.
*
شکار بدویترین نوع ارتباط انسان با طبیعت است. این ارتباط در تاریخ تکامل بشریت از چنان اهمیتی برخوردار بوده است که با وجود گذشت هزارهها هنوز هم به صورت غریزه نزد انسانها اعم از شکارچی یا غیرشکارچی یافت میشود. حیوانات در نگاه انسان اولیه بیش از همه وسیلهای برای ارضای نیاز او به طعام و تغذیه بودهاند. روندی که در طی آن مثلا یک «کبک» از طعام بلقوه به موجود زیبایی تبدیل شده است که خرامیدنش چشم را مینوازد، به موازات و همزمان با روندی بوده است که در طی آن قابلیتها و تواناییهای انسان برای تولید و توزیع مواد غذایی افزایش یافته است. اینکه امروزه طبایع نازک میتوانند بدون توجه به گوشت لذیذ برهآهو از زیبایی آن لذت ببرند، به این دلیل است که تغذیه و بقا آنان پیش از اینکه به وجود یا عدم وجود حیوان مذکور وابسته باشد، به سوپرمارکت یا قصابی سرکوچه آنها وابسته است!
اما حیوانات برای انسان اولیه صرفا منبع تغذیه نبودهاند، بلکه به عنوان نوعی کانون خطر، مستمرا جان او را نیز تهدید میکردهاند و غلبه بر آنان نوعی نمایش دلاوری و شجاعت بوده است. ابزار و وسایل شکار همیشه ابزار و وسایل جنگ بودهاند و رؤسای قبایل اولیه اغلب مردان شجاع، و شکارگران نیرومندی بودهاند که وجودشان ضامن امنیت اعضای قبیله بوده است، چنانچه ایجاد امنیت و رفع یا پیشگیری خطر، هنوز هم از توقعات ما از حاکمان است.
در افسانهها و روایات قدیمی (و همچنین در قبایل امروزه) نیز فایقآیی به حیوانات قدرتمند و درنده نشان دلاوری و شجاعت بوده است. اولین اقدام پهلوانانه رستم کشتن «فیل سفید» است و بهرام گور نبود که تاج پادشاهی را پس از کوبیدن سر دو شیر درنده به ضرب گرز تصاحب کرد؟
اما امروز که نه بقا انسان به وجود حیوانات به عنوان منبع تغذیه وابسته است و نه زندگی آنها از سوی حیوانات درنده مورد خطری جدی قرار دارد، در افکار عمومی، مردان تفنگبهدستی که حیوانات را به خاک و خون میکشند و دیدن برهآهو، کبک یا قرقاول به جای تلطیف احساسات و بیداری حس زیباییدوستی آنها، حس کبابپرستی آنان را تحریک کرده و باعث ترشح آب دهان آنها میگردد، موجوداتی بیرحم، زشتکار و قسیالقلب تلقی میشوند.
*
چندوقت در یکی از جیبهای چمدانی که با آن به ایران رفته بودم، مجلهای پیدا کردم به نام «موسیقی قرن ٢١». یادداشتهایی هم در ارتباط با مطالب آن نوشتم. فیلمی که چند شب پیش درباره شکارچیان دیدم مرا دوباره به این مجله رجوع داد. باید با کمال تأسف اعتراف کنم که این مجله پوچ و بیارزش به طور ناجوانمردانهای از ذهن من افسونزدایی کرد. نمیدانم باید خوشحال باشم که آن را خریدم یا ناراحت. همانطور که در یادداشتهای دیگر گفتم، تمام مطالب این شماره از مجله در ارتباط با شجریان است. وقتی که فیلم را دیدم یاد عکسی از شجریان افتادم که دستش را دراز کرده بود و آهویی داشت از دست او علف میخورد. او در مصاحبه با ابراهامیان میگوید: «... بله من به همه آن چیزهایی که شما اشاره کردید عشق میورزم. به طبیعت، کشت وکار و گل، پرندهها که واقعا ارتباط با آنها در من نوعی روحانیت ایجاد میکند
در همین برنامه از کتابی هم صحبت شد به نام «بکشش و کبابش کن». آنطور که از عنوان این کتاب برمیآید، نویسنده آن میتواند آمریکایی باشد. و البته آمریکاییست، و اینکه کتابش در عرض مدت کوتاهی به کتاب مقدس شکارچیان کبابپرست جهان تبدیل شده است، نشاندهنده وجود خلقوخوی آمریکایی در سراسر دنیاست. کاش یک مترجم متعهد ایرانی این کتاب را برای کبابپرستان خونریز ایرانی ترجمه میکرد!
نزد کسانی که به شرع دینی پایبند هستند، شکار حیوانات حرامگوشت، الا برای دفاع از خویشتن ممنوع است. همینطور شکار حیوانات حلالگوشت تنها به شرطی مجاز است که ممر معاش شکارچی باشد و در غیر این صورت گناه محسوب میشود. به نظر من شکار به عنوان تفریح اوج شقاوت است و تفریح به قیمت خون حیوانات یکی از سخیفترین رفتارهایی است که میتواند از انسان سربزند.
من خودم این شقاوت را تجربه کردهام. وقتی که بچههای دبستانی بودیم با تفنگ بادی گنجشکها را میزدیم و وقتی که از شاخه درخت پرپرزنان به زیر میافتادند، کله آنها را میکندیم. هنوز لرزش مرگ آنها را در دستهایم حس میکنم. خاطرم هست، اوایل و اواسط فصل بهار برای شکار گنجشک وقت مناسبی بود. اوایل بهار گنجشکها از عطر گیاهان سرمست هستند و بین گنجشکهای نر جنگ و دعوا بر سر بهدست آوردن مادهها شدید است و به این خاطر حواس آنها از آنچه که در اطرافشان میگذرد پرت است و به اندازه کافی محتاط نیستند. در اواسط بهار چون مستی حاصل از عطر ریاحین از سر آنها میپرید و جذابیت مادهها از میان میرفت، شکار آنها سخت میشد. اما در همین مواقع بود که نوبت شکار بچهگنجشکهایی میرسید که تازه پرنده شده بودند و از لانه بیرون آمده بودند و به خاطر کمتجربگی مانند پدرمادرهایشان نمیدانستند باید با دیدن بچههایی که دولادولا خودشان را پای درخت میرسانند، بلافاصله فرار کنند. شقاوت غریزی انسان اولیه بر روح ما حاکم بود. از سقوط پرنده ظریفی که از سر شاخهای به سر شاخه دیگر میپرد لذت میبردیم. وقتی که تیر به آنها اصابت میکرد، ناگهان بالهایشان شل و آویزان میشد و مانند تکهای سنگ از درخت به زیر میافتادند. چه صحنه زشت و نفرتآوری. چطور میتوانستیم از چنین صحنهای شاد شویم. من به این مسئله خیلی فکر کردهام، اما هنوز دلیل این شقاوت بزرگ برایم کاملا روشن نیست. آیا تلافی فشارهای خانواده و مدرسه را سر گنجشکها درمیآوردیم؟ آیا چشیدن احساس «موفقیت» این قدر ما را کور و بیرحم میکرد؟ آیا قساوتی که در حق این موجودات به خرج میدادیم به ما که ضعیف بودیم احساس قدرت میداد؟ نمیدانم. هرچه بود، با اینکه معمولا آنها را کباب کرده و میخوریم، انگیزه کشتن آنها گرسنگی ما نبود.
فکر میکنم، شقاوت نسبت به حیوانات به این خاطر نزد ادیان مختلف نکوهیده است که در روح انسان انقباض ایجاد میکند. امروز که سالها از آن دوران گذشته است و برای من ناپسندی رفتار آن جوانک دهدوازده ساله که من بودم، آشکار است، هنوز هرگاه یاد آن دوران میافتم، این انقباض کهنه را در روح خود حس میکنم.
*
شکار بدویترین نوع ارتباط انسان با طبیعت است. این ارتباط در تاریخ تکامل بشریت از چنان اهمیتی برخوردار بوده است که با وجود گذشت هزارهها هنوز هم به صورت غریزه نزد انسانها اعم از شکارچی یا غیرشکارچی یافت میشود. حیوانات در نگاه انسان اولیه بیش از همه وسیلهای برای ارضای نیاز او به طعام و تغذیه بودهاند. روندی که در طی آن مثلا یک «کبک» از طعام بلقوه به موجود زیبایی تبدیل شده است که خرامیدنش چشم را مینوازد، به موازات و همزمان با روندی بوده است که در طی آن قابلیتها و تواناییهای انسان برای تولید و توزیع مواد غذایی افزایش یافته است. اینکه امروزه طبایع نازک میتوانند بدون توجه به گوشت لذیذ برهآهو از زیبایی آن لذت ببرند، به این دلیل است که تغذیه و بقا آنان پیش از اینکه به وجود یا عدم وجود حیوان مذکور وابسته باشد، به سوپرمارکت یا قصابی سرکوچه آنها وابسته است!
اما حیوانات برای انسان اولیه صرفا منبع تغذیه نبودهاند، بلکه به عنوان نوعی کانون خطر، مستمرا جان او را نیز تهدید میکردهاند و غلبه بر آنان نوعی نمایش دلاوری و شجاعت بوده است. ابزار و وسایل شکار همیشه ابزار و وسایل جنگ بودهاند و رؤسای قبایل اولیه اغلب مردان شجاع، و شکارگران نیرومندی بودهاند که وجودشان ضامن امنیت اعضای قبیله بوده است، چنانچه ایجاد امنیت و رفع یا پیشگیری خطر، هنوز هم از توقعات ما از حاکمان است.
در افسانهها و روایات قدیمی (و همچنین در قبایل امروزه) نیز فایقآیی به حیوانات قدرتمند و درنده نشان دلاوری و شجاعت بوده است. اولین اقدام پهلوانانه رستم کشتن «فیل سفید» است و بهرام گور نبود که تاج پادشاهی را پس از کوبیدن سر دو شیر درنده به ضرب گرز تصاحب کرد؟
اما امروز که نه بقا انسان به وجود حیوانات به عنوان منبع تغذیه وابسته است و نه زندگی آنها از سوی حیوانات درنده مورد خطری جدی قرار دارد، در افکار عمومی، مردان تفنگبهدستی که حیوانات را به خاک و خون میکشند و دیدن برهآهو، کبک یا قرقاول به جای تلطیف احساسات و بیداری حس زیباییدوستی آنها، حس کبابپرستی آنان را تحریک کرده و باعث ترشح آب دهان آنها میگردد، موجوداتی بیرحم، زشتکار و قسیالقلب تلقی میشوند.
*
چندوقت در یکی از جیبهای چمدانی که با آن به ایران رفته بودم، مجلهای پیدا کردم به نام «موسیقی قرن ٢١». یادداشتهایی هم در ارتباط با مطالب آن نوشتم. فیلمی که چند شب پیش درباره شکارچیان دیدم مرا دوباره به این مجله رجوع داد. باید با کمال تأسف اعتراف کنم که این مجله پوچ و بیارزش به طور ناجوانمردانهای از ذهن من افسونزدایی کرد. نمیدانم باید خوشحال باشم که آن را خریدم یا ناراحت. همانطور که در یادداشتهای دیگر گفتم، تمام مطالب این شماره از مجله در ارتباط با شجریان است. وقتی که فیلم را دیدم یاد عکسی از شجریان افتادم که دستش را دراز کرده بود و آهویی داشت از دست او علف میخورد. او در مصاحبه با ابراهامیان میگوید: «... بله من به همه آن چیزهایی که شما اشاره کردید عشق میورزم. به طبیعت، کشت وکار و گل، پرندهها که واقعا ارتباط با آنها در من نوعی روحانیت ایجاد میکند
اما مجله «موسیقی قرن ٢١» در همین صفحه دو عکس دیگر هم از شجریان با یکی از دوستانش در کنار حیوانات چاپ کرده است. یکبار (در اسفراين) کنارهم کنار لاشه قوچی نشستهاند و شاخ حیوان را طوری گرفته است که سر حیوان راست باشد. و این عکس دوم است (درخراسان)، که در آن فرد ایستاده شجریان است و کسی که شاخ حیوان را گرفته است، دوست اوست
در اسفراین و خراسان آنها را با تیر میزند و در واشنگتون علف جلوی پوزه آنها میگیرد. خوش به حال حيوانات واشنگتون! (البته اگر گير بکشش و کبابش کن نيافتند).
شاید برای بعضیها این مسئله بیاهمیت باشد. اما مجله «موسیقی قرن٢١» مرا اندوهگین کرد. تعجب میکنم، از اینکه میبینم، هنوز برای چیزهایی که در آنها پاکی، زیبایی، راستی، سلامت و جاذبه و ... یکجا جمع شده باشد، دلتنگم. به نظر میرسد، اهل شرقم و به اینکه عمرم را درپی گمان تلف کنم و «ارتجاعی» باشم، محکوم.
*
ـ میدانید که شجریان عاشق طبیعت است! ذ
ـ آه ... خداکند عشق شجریان شامل حال من نشود!ذ
شاید برای بعضیها این مسئله بیاهمیت باشد. اما مجله «موسیقی قرن٢١» مرا اندوهگین کرد. تعجب میکنم، از اینکه میبینم، هنوز برای چیزهایی که در آنها پاکی، زیبایی، راستی، سلامت و جاذبه و ... یکجا جمع شده باشد، دلتنگم. به نظر میرسد، اهل شرقم و به اینکه عمرم را درپی گمان تلف کنم و «ارتجاعی» باشم، محکوم.
*
ـ میدانید که شجریان عاشق طبیعت است! ذ
ـ آه ... خداکند عشق شجریان شامل حال من نشود!ذ
برگرفته از وبلاگ : چهاردیواری
1 comment:
من هم دوران خجالت اور شکار گنجشکها و پرندگان را در کودکی گذراندم.تجربه ایی که دارم و به چشم دیدم اینه که ندیدم شکارچی بدون دادن تاوان عملش بماند بی شک اه این حیوانات گریبانگیرش میشودنمونه های بسیاری دیدم و شنیدم
Post a Comment